سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















روزنوشت یک دختر بچه

امروز باران بارید 

و من نمیدونم چرا برگشتم به روزگاری که دخترکی شیطان بیش نبودم ..

نه این روزها که سکوت و لبخندم در هر لحظه و هر اتفاق و هربحثی زبان زد همگان است .. 

 

پ ن : چندسال باید باشد که سرنزنی و بخواهی پسوردت را پیدا کنی و چه سخت .. و چه تلخ تر و چه ترسی که نکند اصلا یادم نیاید... 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/11/29ساعت 4:36 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

مث بچه ها قهر کردم نرفتم .منتظر بودم نازم کشیده شود.نازی کشیده نشد.خودم رفتم اما کینه اش روز به روز بیشتر میشود و انرژی من روز به روز بیشتر کسر میشود..

بچه گانه است وجودش و من بچه ای رام این بچه گانه ها ..


نوشته شده در پنج شنبه 91/12/10ساعت 9:48 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

حس بد امشب . 

5 ماه گذشت از محل کار جدیدم و امشب بدترین شب ممکن بود.. 

بدترین شب...

 


نوشته شده در یکشنبه 91/12/6ساعت 9:31 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

به نظرم دو نکته میتونه یک مدیر را با شکست رو برو کنه .

یکی کم توجه به یک مسئله کوچک و در واقع پوچ محسوب کردنش 

یکی هم یک مسئله کوچک رو اونقدر بزرگ کرد که تبدیل به بلای جان شود ..

با مسائل به سایز خودشون برخورد کنید .


نوشته شده در دوشنبه 91/11/16ساعت 9:54 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

چقدر دوست داشتم مث این دختر بالا دست میزدم زیر چونه چشمام رو میبستم و با آهنگ این دختره نیرو لبخند به لبم نقش میبست به جای این همه خستگی و کلافگی که حاصل تصمیمات تخلیه خودمه .. چقدر دیر میشود .. علاوه بر اینکه میگذاریم زمانه مارو به پیش ببره خودمون هم در تصمیمات ناگهانیمون غرق میشویم و راهی برای بیرون اومدن نداریم..واقعا راهی نداریم وقتی خود را فنا میکنیم ..


نوشته شده در دوشنبه 91/11/16ساعت 9:52 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

بعد از مدت ها اینجا رو باز کردم ..دنبال تب هاش میگشتم حتی .. 

روزهایی که گودر جای وبلاگ ها رو گرفت و بعد پلاس .. 

اون همه نوشته و احساسات لحظه ای که اونجا نوشته میشه و بعد فراموش میشه ..

پشیمونم از این که توی وبلاگ ننوشتمشون .. 

هرچند تجربه ی وبلاگ قبلی نشون داده که هیچ وقت برنمیگردم  و بخونمش .. 

به همین سادگی 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/10/3ساعت 8:54 صبح توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

این روزها دلم وبلاگ میخواهد .. یک جای دنج 

یک جایی که تمام فاحشگی های روزگار رو بنویسم .. تمام لحظه هایی که خلع سلاحم میکند و می ایستد و میخندد به ترسی که به جانم افتاده 

این روزها دلم نوشتن میخواد..

کاش اینجا پناهم میداد..


نوشته شده در یکشنبه 91/7/23ساعت 7:42 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّـهَ عَلَى? حَرْفٍ ? فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ? وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى? وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ? ذَ?لِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ 

بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می‌پرستند (و ایمان قلبیشان بسیار ضعیف است)؛ همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و) خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می‌کنند؛ اما اگر مصیبتی برای امتحان به آنها برسد، دگرگون می‌شوند (و به کفر رومی‌آورند)! (به این ترتیب) هم دنیا را از دست داده‌اند، و هم آخرت را؛ و این همان خسران و زیان آشکار است!

ایه 11 سوره حج 

 

ماه رمضان عجیبی بود .. خیلی عجیب ...


نوشته شده در جمعه 91/5/27ساعت 3:51 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

دلم میخواست این روزها اینجا دهن باز میکرد و تمام حرف های نگفته م را قورت میداد..


نوشته شده در یکشنبه 91/3/7ساعت 10:10 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـ?ذَا نَصَبًا 

پس چون که از آن مکان بگذشتند موسی به شاگردش گفت: چاشت ما را بیاور که ما در این سفر رنج بسیار دیدیم.


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 1:11 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >