روزنوشت یک دختر بچه
معمولا ادمی نیستم که بزارم هرچه پیش امد خوشامد بشه ..همیشه سعی میکنم یه چیزهایی که در کنترلم هست رو حداقل کنترل کنم و نزارم عوامل دیگه منو مجبور به تصمیم گیری کنند.. اما این روزها فقط دست به دعا بردم واسه حل این مسئله لعنتی .. که یک جوری که فکرش رو نمیکنم خودش حل بشه و خلاص بشم ! شما هم دعام کنید !!! یه برنامه ای مزخرفی بود که شخصیت های خوب و بد و زشت و محبوب هفته رو توش معرفی میکردن .. "فاصله گرفتن از ادم هایی که دوستشان داریم بی فایده است زمان به زودی به ما نشان خواهد داد که جانشینی برای آنها نیست " بغض داشت حتی نم نم گریه ... امروز هم تموم شد پ ن : امشب به روایت او واسه هر قشری اعتیادی وجود دارد .. واسه نسل ما در این برهه زمانی سه چیز اعتیاد اور است و بس اینترنت س../ک/..س بورس مواظب باشیم :) پ ن : اعتیاد یعنی هر چیزی که تورا از زندگی و زندگی کردن غافل کند و چشم باز کنی و ببینی چقدر از خوبی ها و زیبایی های زندگی دور افتادی و در واقع خودت را فراموش کرده ای مدتیه دور و برم زیاد دقت میکنم .. موقع دیدن فیلم بین تک تک کاراکترها دقیق میشم اما انگار تمام شخصیت ها تکراری هستند ...از بین کتاب هایی ک میخونم حتی انگار دنیا خیلی کوچیک شده با توجه به سنم و همه ی کیس های شخصیت ممکن رو شناختم .. حس بدیه .. البته توی رنج سنی جوان که خیلی کم هستند کسانی که شخصیت واقعی شون رو داشته باشند و بیشتر تحت تاثیر محیط و مشاوره و کتاب هایی که خوندن و ... رفتار میکنند.. دلم یکی میخواد که مثلا وقتی دوستش رو ناراحت میکنه با توسل به این توصیه های مشاورها دست به کار نشه تا از دلش بیرون بیاره .. دوست دارم خودش بره و یه کاری بکنه . نره معذرت خواهی کنه نره کادو بده و.... اما چهره اش توی فکر باشه .. ناراحتی توی نگاهاش باشه ..مردونگی داشته باشه ! دلم یک شخصیت یونیک میخواد که واقعا محبت داشته باشه نه واسه رابطه ها ..نه! واسه بودن .. واسه حضور داشتن .. کسی که مغرور باشه .. کسی که حجب و حیا داشته باشه واسه رفتارهاش ... پ ن : خسته ام از این همه رفتار یکسان و کپی برداری از کتاب ها ! در این لحظه ی عزیز بنده یه بسته چیپس با طعم خامه و قارچ توی دستم گرفتم و تا نصفه اش رو خورده ام و پاهامو دراز کردم روبروم و هم صدا با این اهنگه بلند بلند میخونم : خوبم خوبم خوبم خوبببببببب بله این چنین دل خجسته پشتمو کردم به زندگی و چاله چوله هاش و دارم خوش میگذرونم ..در همین لحظه ی عزیز !!:دی این روزهام با اهنگ های سینا حجازی سپری میشه .. دقیقا تلاطم روزهام هماهنگ هارمونیه صدای این بنده ی خداست .. اصن روزهام با این اهنگ ها سپری نمیشه با این اهنگ ساخته میشه .. اونجا که میگی گاهی خنده توی اخمات .. اونجا که میگه نداده هات هیچ داده هات کو ؟ اونجا که میگه همین که خوبم مث فحشه واست .. دنیا خوب گوش کن خوبم خوب اونجا که میگه حرفامو با کی بزنم این دل چقدر پره اونجا که میگه نگو شب من کابوسه .. اونجا که میگه حالا میفهمم تنها بودن چه بده .. اونجا که میگه حالا هی زار نزن کله ات رو به دیوار نزن اونجا که میگه دیگه به خودت فحش نده .. اونجا که میگه هرکسی تکلیف روزاش معلوم بود محشره این صدا... امروز نشستم کاندیشنال ها رو مرور کردم ...تمام مدت به تنها چیزی که فکر میکردم جمله های شرطیه ذهنم بود .. به اینکه اگر فلان کار رو میکردم در اینده فلان اتفاق می افتاد ..اگر فلان کاری رو نکرده بودم امروز این جوری نبود و دیدم چقدر زندگی ام غرق در این شرط هاست و خودم بی خبر نشسته ام و فقط گرامر میخونم .. دوست دارم چند روزی بتونم به رفتن و ادامه تحصیل و این چیز ها فکر نکنم و فقط بخوابم ..خسته ام همین
الان بنده هم چنین قصدی دارم و کلا میخوام شخصیت محبوب این ماه رو جناب بهمنی معرفی کنم ..شب میخوابه صبح راس ساعت 10:35 یه مصاحبه میکنه بعد بازار جوگیر راس ساعت 10:37 کلا از هم میپاشه..به همین راحتی ها .. این جناب بهمنی یعنی قربونش برم به خودش که هیچی به خانواده و عمه و خواهر و مادرش هم رحم نداره .. تا این حد یعنی !
پ ن : سایت مثقال فیلتر شد :))))
اما اونچیزی که امروز رو ساخت از یک سرچ ساده شروع شد .. یادم نیست چی رو سرچ کردم که از بین یافته ها توی توضیحات زیر یکی از لینکها چند خط جالب خوندم :
"میدون امام حسین به سمت با هنر یه بنر تبلیغاتیه بیمس که یه چیزی تو مایه هایِ حس یه پشتوانه خوب نوشته روش اما چیزی که خاصش کرده واسم..."
این ادرسی از یه گوشه ی شهر من بود .. حس خوبیه یافتن یک همشهری توی این دنیای مجازی ..
اول کامنتی نگذاشتم ..شروع کردم به خوندن ..خوندم خوندم خوندم خوندم .... خندیدم بغض کردم و لحظات خیلی قشنگی رو پای وبلاگش گذروندم ..اخرم یه کامنت گذاشتم که به نظر من پسره به مبل تکیه داده نه صخره که البته بعدا متوجه شدم خطای دید من در دیدن بنر بوده :))
و امروز با اشتیاق فوق العاده ی هردومون اولین دیدارمون رخ داد..
سعی کردم صمیمی وساده باشم ..سعی کردم گرم باشم و راحت ..
خیلی کم پیش میاد که به یکی اعتماد کنم و جواب همه ی سوالاتش رو بدهم ..اما امشب برای دلم و به حرمت نگاه های معصومش و با رضایت وجودی جواب تک تک سوالاتش رو با لبخند و شیطنت دادم ..
مکالمه یک طرفه بود ..فقط من حرف زدم ..سوال کرد و من جواب دادم .. توی بهت زدگی هاش خندیدم و فقط سعی کردم محبتی که توی دلم بهش ایجاد شده رو از طریق نگاهم نشون بدم .. بدون هیچ گونه سانسوری حرف زدم ..سوال کرد و جواب شنید ..حرف های سنگینی بود ..حرفایی که شاید مدت ها بود حتی واسه خودم هم مرورش نکرده بودم ..
راحت شیطنت کردم .. راحت پیتزامو گاز زدم به عمد بین سوالاتش که به هوم هوم با دهن پر بیوفتم و یه کم حرف بزنه و بزاره صداشو بشنوم و...
یک شب سراسر انرژی و لبخند بود .. شکر ..