سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















روزنوشت یک دختر بچه

"خانوم لطفا چشماتون رو باز کنید که وقتی دارین یکی رو قهوه میکنید فک نکنید دارین سرخاب سفیداب بهش میمالین .. برفرض کورم هستین بو هم بکشین جواب میده "
افاضات این جانب در یک گیس و گیس کشیه زنانه

پ ن :کامنتایی که جواب ندادم یعنی جوابی نداشتم ..ببخشین :) 


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 12:28 صبح توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

چند روزیه اینقدر همه چی رو راست و چپ به چیزهای نداشته ام حواله کرده ام که کم کم به فکر یک چله واسه حجاب کلامم شدم .. خیلی دیگه اوضاع شخمی شده .. دهنم چفت و بست نداره :دی 


نوشته شده در سه شنبه 91/2/12ساعت 6:1 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

امروز به طور ناگهانی سر ازوبلاگ احمد در اوردم ..بعد ارشیوش با کامنت هامون  رو خوندم که مصداق کامل پهن بودن روی زمین بود ..اون روزها ریحانه مجرد بود ..احمد نیز..علیرضا نیز ..از اونجا رفتم به وبلاگ امیرحسین ..به وبلاگ اب معدنی ..به وبلاگ یک ذهن زیبا..به وبلاگ نازنین ..به وبلاگ زهرا..به وبلاگ حنان .. به وبلاگ مسلم ..و..
خوندن کامنت هاش که کلی خاطره پشتش بود .. خنده ها و دوران شادی که این وبلاگ ها برامون ساخته بود در عینی که همه مون دوران سختی رو پشت سر میگذاشتیم .دوران امتحانات و کلاس های فشرده و ...
ماها باهم بزرگ شدیم ..با هم خندیدیم ..با هم گریه کردیم .با هم محرم گرفتیم .با هم فاطمیه گرفتیم .. باهم شب عید فال حافظ گرفتیم .. باهم یلدا گرفتیم ..همه میان همین خطوط صفر و یک خلاصه شده بود ..
اونقدر نزدیک که گاها ما جزئی از انستیتوی بچه ها بودیم و با خبر و گاها اونها جزئی از دانشگاه ما و هم کلاسی هامون ..
به یاد تمام اون روزهای خوب و پر انرژی و شاد و جوانی واسه تک تک شون دعا میکنم که اونقدر شاد باشن که سال های بعد که برمیگردن به امروزشون، حس الان من رو داشته باشن به اون نوشته ها و کامنت ها ...
:) 


نوشته شده در سه شنبه 91/2/12ساعت 5:59 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

این چند بیت زیر روضه ی شام غریبان مجلسی بود که رفتم .دقیقا چراغ خاموش کردن این چند بیت رو بدون هیچ مداحی و اضافه و حتی بدون صوت محزون خوند .. بهترین بود .. شکر :)

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدائی

نروم جز به همان ره که توام راهنمائی

بری از رنج و گدازی ، بری از درد نیازی

بری از بیم و امیدی بری از چون و چرائی

همه درگاه تو جویم ، همه از فضل تو پویم         

همه توحید تو گویم که بتوحید سزائی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی        

تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنائی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی

همه نوری و سروری همه جودی و سخائی

لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهائی

حکیم سنایی

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/2/6ساعت 11:31 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

چند روزه به طور کاملا فجیعی دنیا و روزگار داره رو مخم می دوهه .. یعنی لعنت بر خواهر مادر این روزگار که اینجوری داره سرویسم میکنه :((((


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/31ساعت 10:0 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

بهار واسه همه به به ،واسه من طعم  استامینوفن و ژلوفن و هزار کوفت دیگه است که سردرد لعنتی ولم نمیکنه :((


نوشته شده در جمعه 91/1/25ساعت 9:51 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در دوشنبه 91/1/21ساعت 10:19 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

امروز روز اول کلاس بود .. یعنی رسمی نبود، در حد اشناییت بود ..اما خب با مخالفت شدید خانواده و دوستان و اطرافیان رفتم و کلا تو دلم و عملا حتی بهشون گفتم :ک. لقون .. من میخوام پس انجامش میدم .. اگر تو زندگیم همیشه اینقدر مسمم بودم اوضاع خیلی بهتر از این بود .اما هنوزم دیرنشده .. مطمئنم .. 


نوشته شده در دوشنبه 91/1/21ساعت 8:9 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

این روزها .. از ان روزهای بی مصرفی است که دوست دارم زود شب بشود و بخوابم .. بی مصرف در تمامی موارد ممکن !


نوشته شده در یکشنبه 91/1/20ساعت 8:33 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

گاهی شاید توی یه بحث و دعوایی یک حرفی بزنیم که بحث رو خاتمه بدیم ولی نمیفهمیم چه بلایی سر شخصیت و حرمت طرفین میاریم .. میگیم اصن تو نظر نده دنبال کار خودت باشه ..از اینجا به بعد هیچ تره ای خرد نخواهد شد .. اشتباهات بزرگ نکنیم .. لطفا


نوشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 11:11 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >