روزنوشت یک دختر بچه
خواستم بگم خسته شدم از بس هر کس و ناکسی اومد تو شرکت من و مهندس رو نشوند سر سفره عقد و بالا سرمون قند سابید و گفت وای چقدر به هم می یاین...!!!!
نوشته شده در سه شنبه 90/8/24ساعت
3:43 عصر توسط دختر خانوم| نظرات ( ) |