روزنوشت یک دختر بچه
تجربه نشان داده خوشی به من یکی نیامده یکی دیروز رفتم کوه و یه حال و هوایی بعد این امتحان کوفتی عوض کردم و کل روز بسیار عالی بود ..از پیاده روی بگیر تا والیبالش و زمین خوردنش و ... همه خوب بود ! پیر و خنگ شده ام ..استرس ندارم ..حال درس خوندن هم ندارم .. دیگه فکر میکنم به سن بازنشستگی تحصیلی رسیدم .. بله و این گونه بنده ترک تحصیل خواهم کرد !!! هنوز هم همه چیز برایم گنگ و نامفهموم است ..اینکه در یک روز سه نفر را ببینی با زندگی های مشابه و استدلال های متفاوت برای انتخاب یا پذیرش این نوع زندگی ..اینکه هرکدام اینده ای که ارزو میکنن متفاوت است اما هیچ کدوم تلاشی برای بیرون کشیدن از این نوع زندگی ندارند ..این یک اتفاق ساده نیست که در یک روز اینجوری جلوی چشمم قرار بگیرد...در اون لحظه فقط تنها میشد به یک نفری پناه برد که مطمئن باشی دوست خوبی است ..شکر هنوز دوستان خوبی دارم ..اما هنوز هم شوکه و گیجم .. کاش امتحان نداشتم و میشد بشینم فکر کنم در موردش .. پ ن :یادم بماند ارامتر که شدم با س.ص مشورت کنم ..همیشه نظراتش شنیدنیست! باز نزدیک امتحان شد و حس درس خواندن نیست و وب گری افزایش یافت و... اگر نیوتن زنده بود مطمئنن واسه این مورد از زندگی امثال من قانون جاذبه و دافعه نوشته بود :دی الان خیلی واسم سواله که ایا مردم خودشون خونه تکونی شب عید ندارن که زنگ میزنن میخوان بیان خونه آدم؟؟؟عجباا!! تخم مرغ عسلیمو گذاشتم که داغ بشه و یه کم هم سفت تر .ترکید !!! اخه این دانشمندا چه غلطی دارن میکنن ؟!!! خب این عروسی هم به خیر و خوشی تموم شد ! و بدین وسیله دختر های کوچک تر از من ِ فامیل هم همه تموم شدند و من ماندم و لبخند بر لب و بی خیالی و چشم غره اطرافیان و حرص خوردن مادر بزرگ عزیزتر از جان و حاضر جوابیه پدر جان که دوست دارن دخترشون زیر سرشون باشه و خنده حضار :دی
اونوخ امروز صبح تا حالا از زمین و اسمون داره میرسه واسم .. یعنی تا حدی که الان به مدت ده دقیقه سرمو کردم زیر پتو و زار زدم که یه کم سبک بشم !
اقا این شب عید حکمش کمتر از محرم و صفر و ایام فاطمیه نیست !!!
بماند که یک هفته تمام دربست در اختیار این عروسی بودیم و نتونستیم حتی درست درمون بخوابیم اما خب بالاخره تموم شد ..مبارکشون باشه :دی