روزنوشت یک دختر بچه
"خانوم لطفا چشماتون رو باز کنید که وقتی دارین یکی رو قهوه میکنید فک نکنید دارین سرخاب سفیداب بهش میمالین .. برفرض کورم هستین بو هم بکشین جواب میده " پ ن :کامنتایی که جواب ندادم یعنی جوابی نداشتم ..ببخشین :) چند روزیه اینقدر همه چی رو راست و چپ به چیزهای نداشته ام حواله کرده ام که کم کم به فکر یک چله واسه حجاب کلامم شدم .. خیلی دیگه اوضاع شخمی شده .. دهنم چفت و بست نداره :دی امروز به طور ناگهانی سر ازوبلاگ احمد در اوردم ..بعد ارشیوش با کامنت هامون رو خوندم که مصداق کامل پهن بودن روی زمین بود ..اون روزها ریحانه مجرد بود ..احمد نیز..علیرضا نیز ..از اونجا رفتم به وبلاگ امیرحسین ..به وبلاگ اب معدنی ..به وبلاگ یک ذهن زیبا..به وبلاگ نازنین ..به وبلاگ زهرا..به وبلاگ حنان .. به وبلاگ مسلم ..و.. این چند بیت زیر روضه ی شام غریبان مجلسی بود که رفتم .دقیقا چراغ خاموش کردن این چند بیت رو بدون هیچ مداحی و اضافه و حتی بدون صوت محزون خوند .. بهترین بود .. شکر :) ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدائی نروم جز به همان ره که توام راهنمائی بری از رنج و گدازی ، بری از درد نیازی بری از بیم و امیدی بری از چون و چرائی همه درگاه تو جویم ، همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که بتوحید سزائی تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنائی همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی همه نوری و سروری همه جودی و سخائی لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهائی حکیم سنایی
افاضات این جانب در یک گیس و گیس کشیه زنانه
خوندن کامنت هاش که کلی خاطره پشتش بود .. خنده ها و دوران شادی که این وبلاگ ها برامون ساخته بود در عینی که همه مون دوران سختی رو پشت سر میگذاشتیم .دوران امتحانات و کلاس های فشرده و ...
ماها باهم بزرگ شدیم ..با هم خندیدیم ..با هم گریه کردیم .با هم محرم گرفتیم .با هم فاطمیه گرفتیم .. باهم شب عید فال حافظ گرفتیم .. باهم یلدا گرفتیم ..همه میان همین خطوط صفر و یک خلاصه شده بود ..
اونقدر نزدیک که گاها ما جزئی از انستیتوی بچه ها بودیم و با خبر و گاها اونها جزئی از دانشگاه ما و هم کلاسی هامون ..
به یاد تمام اون روزهای خوب و پر انرژی و شاد و جوانی واسه تک تک شون دعا میکنم که اونقدر شاد باشن که سال های بعد که برمیگردن به امروزشون، حس الان من رو داشته باشن به اون نوشته ها و کامنت ها ...
:)