روزنوشت یک دختر بچه
خواستم بگم خسته شدم از هر لحظه استرس که الان یهو این ادم بر وزن باد هوا یهو طوفانی میشه و داد و هوار میکشه و کل شرکت رو سکه یه پول میکنه و بعد 5 دقیقه کلا فراموش میکنه و انتظار داره مث ادم بهش محل بزاری ! خواستم بگم خسته شدم از بس هر کس و ناکسی اومد تو شرکت من و مهندس رو نشوند سر سفره عقد و بالا سرمون قند سابید و گفت وای چقدر به هم می یاین...!!!! نیم ساعتی هست که منتظرم یک ایمیلم سند بشه و هی میگه کلمه عبور بزن خر منم فولدر اهنگ معین رو باز کردم و باهاش توی دلم هق هق میکنم ... دخترونه هام رو باید پشت در این خراب شده جا میگذاشتم .. نتونستم بنویس محلت موندن یه نفس بود سهم من از همه دنیا یه قفس بود بنویس که واسه تو خیلی وقته گریه نکردم سررو شونه هات نذاشتم مث دستات سرد سردم امروز از همون روزهایی بود که نه قیر بود نه قیر ریز .. هیچ کدوم از برنامه هام با هم مچ نمیشن .. گریه ام میاد.. شما چه میدونید از اینکه هنوز در روز شروع هفته به فکر مرخصی اخر هفته بودن ..شماها چه میدونید از اینکه کل خستگی هفته رو به پای یک روز مرخصی 5 شنبه ریختن و هی به خود دلداری دادن که اینم میگذره ..این هفته هم میگذره اصن شما ها چه میدونید از اینکه هر روز ساعت 2 وقتی تک تک پله ها را به سمت پایین قدم برمیدارم چه خشم و غضبی رو زیر پاهام له میکنم و به خودم فحش میدم که چرا استعفا ندادم .. خیلی غم انگیزه حتی اگر بدونید :(